یک صندلی برای بودن
نویسنده: ایلیا غلامی صومعهبزرگ
زمان مطالعه:4 دقیقه

یک صندلی برای بودن
ایلیا غلامی صومعهبزرگ
یک صندلی برای بودن
نویسنده: ایلیا غلامی صومعهبزرگ
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
پیرمردی را میشناسم که دربان یک باغتالار است. صبح و ظهر و شب، بدون روزی غیبت، همیشه همانجاست. بهار و تابستان، پاییز و زمستان. یک صندلی قدیمی دارد که حالا دیگر زهوارش در رفته، رنگ سفیدش تیره شده و بدنهی صاف و صیقلیاش پر از زخم و چاله است. بعید نیست که صندلی هم عمری به درازای عمر پیرمرد داشته باشد. احتمالاً این صندلی سالهاست که همراه پیرمرد دم ورودی تالار جا خوش کرده و ذرهای از جایش تکان نخورده است.
بیایید در این باغتالار را ببندیم و صندلی پیرمرد را از او بگیریم. پیرمرد دیگر چه خواهد داشت؟ دنیای او یک در و یک صندلی بود؛ حالا دیگر دنیایش خالی است. در این حجم تهی، پیرمرد دیگر چگونه خود را خواهد شناخت؟ پیرمردی که یک عمر رشتههای زندگانیاش را به پایههای خشک یک صندلی بافته، در فقدان آن زندگیاش هم از هم خواهد پاشید. پیرمرد صندلی را چیزی برای تعلق داشتن میدانسته و وجود خود را با آن صندلی معنا میبخشیده. حال در فقدان صندلی، پیرمرد درک خود از خودش را گم خواهد کرد.
حالا دیگر، از سر جفای دوران و ستم چرخ گردان بوده باشد و یا قدمهای اشتباه و نقشههای بلندپروازانهی بربادرفته، آدمی که به خالی بودن، به هیچ نداشتن رسیده، تقلا خواهد کرد که خود را به چیزی و یا جایی، چه در ذهن و چه در واقعیت، گره بزند؛ تا خودش را گم نکند، تا بتواند خودش را با مدد جستن از آن تعریف کند. در جهان ما، «خود» یک تصویر بیرونی است؛ خارج از ذهن تعریف میشود و شکل میگیرد، چه با مدد کسی و یا چیزی باشد. بدون وجود تصویر خارجی، درک «خود» دچار اشکال میشود.
ما آدمها جهان خود را بر پایهی مناسباتی که با و میان یکدیگر ساختهایم بنا کردهایم؛ اول در ذهن تصورش کردهایم و تصویرش را در ذهن دیگری نیز ساختهایم، و بعد از آن در واقعیت به آن شکل دادهایم. چارچوبهایی که در دنیای واقعی به آنها تکیه دادهایم، در اصل مناسباتی تخیلی هستند؛ ارزشی مصنوع، که همهی ما را، چه خواه و چه ناخواه، درون یک چارچوب، یک دایرهی فرضی جای داده است. ما به بودن در این دایره اینقدر عادت کردهایم که دیگر دشوار است کسی را خارج از این دایره همچون خودمان «آدم» به حساب آوریم. چه خواه و چه ناخواه، مفهوم «آدم» یک مفهوم اجتماعی است. موجودیتش با تعلقش به عناصر اجتماعیای که زیست هرروزهاش را میآفرینند تعریف میشود.
آدمی که در جهان اجتماعی زندگی میکند، ناخودآگاه بر اساس قاعدههای آن قدم برمیدارد. در این جهان، آدمی یکه و تنها کاری از پیش نخواهد برد، حتی اگر خیال کند که میتواند. حقیقت این است که هزاران هزار تن نامرئی وجود دارند که به شکلی ناملموس زندگی «آدم» را میسازند و جلو میبرند. هیچکس بینیاز نیست. به همین خاطر است که مردم دوست دارند خودشان را به جایی، چیزی و یا گروهی منتسب بدانند؛ وجود خودشان را بهوسیلهی آن به دیگران یادآوری کنند. در آن زمان است که میتوانند حس قرار و آرامش و امنیت را تجربه کنند. در آن زمان است که «بودن» را حس خواهند کرد و «خود» برایشان ملموس خواهد شد.
ما همه نیازمندیم به گره خوردن؛ چه به یک چیز باشد و چه به یک شخص. نیاز داریم که خودمان را گرهخورده و «متعلق» خطاب کنیم؛ تکیهگاهی داشته باشیم، یک لنگرگاه، جایی برای قرار یافتن تا «خود» را به آن بیاویزیم و گمش نکنیم. البته جایی که هرکس لنگر خود را فرو میاندازد متفاوت است. برای یک نفر، لنگرگاه سرزمینی است فراخ، که از شمال تا جنوب کشیده شده؛ ریشهدار و کهن. برای یک نفر هم، لنگرگاه نام یک آدم است؛ نامی زیبا و شاعرانه، طنینافکن و گوشنواز. و کسی هست که لنگرگاهش یک صندلی است؛ کنار در یک باغتالار، صبح و ظهر و شب. بهار و تابستان، پاییز و زمستان.

ایلیا غلامی صومعهبزرگ
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
نظری ثبت نشده است.